نی نی علی کوچولونی نی علی کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

علی روشنی کلبه ما

بلاتکلیفی

سلام عزیز خاله مامانی با امشب سه شبه که تو زایشگاهه.یه جای بدی که صبر و حوصله ی ادم رو بسر میاره.ناله های زائوهای دیگه دیدن زایمان طبیعی وضعیت خیییییییییلیییییییییی بدیه که مامانی توش گیر افتاده.نه کسی میتونه بره پیش مامانی نه مامانی میتونه بیاد بیرون.هیچ وسیله ای هم همراش نیست حتی گوشی که حداقل ما از حالش باخبر بشیم.چی بشه که روزی یکبار بزارن چند دقیقه بریم ببینیمش.مثل یه زندونی.حتی با زندونی بهتر از اینا برخورد میکنن.مامانی که واقعا کم اورده بدتر از اون ماهاییم که اعصابمون بهم ریخته.مادرجون پدرجون بابایی دلشون برای مامانی تنگ شده و حال روز خوبی ندارن.میخوان زودتر از این بلاتکلیفی دربیان.اگه تو بخش بود یه چیز حداقل کسی پیشش بود حرف میزد ب...
30 آذر 1391

مامانی موندنی شد!

سلام پسرک شیطون! چقدر گفتیم که بابا اینقدر شیطنت نکن.اینقدر وروجک نباش.این کارایی که ارمیا میکنه رو یاد نگیر!مگه گوش دادی.این طورشد که با اینکه مامانی مراعات میکرد موقع خواب برای غلت زدن اول مینشست و بعد به پهلو میخوابید ولی باز اون بند ناف دو بار دور گردن نی نی مون پیچید. اون از ارمیا که کلی قبل از بدنیا امدنش استرس و نگرانی و دکتر رفتن رو داشتیم.دلمون خوش بود بارداری مامانی بی درد سر و راحته.زهی خیال باطل!چون بند ناف دور گردن نی نیه خطرناکه مامانی حداقل 3 هفته دیگه !باید تو بیمارستان بمونه تا نی نی کوچولو رشد کنه و بزرگتر بشه و بعد بدنیا بیارنش. 3 هفته!من 3 روز موقع ارمیا بودم بیمارستان کلافه شده بودم و خسته.بیچاره مامانی حتما خیلی ب...
28 آذر 1391

روز سوم در بیمارستان

سلام خاله جونم عزیزم امیدوارم حالت خوب باشه.امروز هم در بیمارستان گذشت.صبح مامانی بعداز صبحانه رفت برای نوار قلب.که گفتن خوب نبود.بعدهم که دکتر اومد و نوار های قبلی رو دید گفت که بهتره که تحت کنترل باشی.خطر نی نی تون رو تهدید میکنه.من هم ساعت 11 رفتم بیمارستان پیش مامانی.نزدیک ظهر اماده شد برای سونو.از روی پرونده که روی میز بود سونوی دیروز رو خوندم که نوشته بود یه دور بند ناف دور گردن جنین پیچیده.راستش ناراحت شدم و هول کردم.نکنه برای نی نی اتفاقی بیفته. رفتیم پایین برای سونوی امروز که کار مامانی بیشتر از یه ربع طول کشید و همه چیز رو دکتر داشت بررسی میکرد.گفتن که کلیه هاش ورم داره که بعداز بدنیا اومدن رفع میشه خدا کنه درست باشه.مامانی که ...
27 آذر 1391

روز دوم در بیمارستان

سلام خاله جونم خوبی عزیزم؟ مامانی امشب رو هم باید تو بیمارستان بخوابه بدون بابایی.خانم دکتر قبول نکرد که مرخص کنه.امروز دو بار و یکبار هم دیشب از  نوار قلب نی نی رو گرفتن تا ببینن ضربان قلب منظمه و مشکلی نیست.که دیشب منظم بود ولی امروز از مامانی پرسیدن که درد داره یا نه اخه انقباض رو نشون میداد.اینجوری که گفتن کمی نگران شدیم نکنه گل پسری داره میاد؟نه خاله جون زوده .تازه وزنت دو کیلوست هنوز کوچکولویی.مادرجون تا نزدیک ظهر پیش مامانی بود.بعداز ظهر هم من میخواستم برم که کسی نبود مراقب ارمیا وروجک باشه.مادرجون که از دیشب خسته بود و خاله جون نرگس هم درس داشت.این شد که مامانی تنها موند امروز.و حوصله ش کلی سر رفت و خسته شد از بیمارستان حق د...
26 آذر 1391

نی نی میخواد بیاد؟؟؟؟؟

سلام خاله جونی امروز با مامانی رفتیم دکتر برا چکاپ.مامانی هم رفت داخل مطب ولی زودی برگشت اخه ضربان قلب ت منظم نمیزد خانم دکتر گفتن که شاید گرسنه ت باشه و از مامانی خواستن بره چیزی بخوره و دوباره برگرده برای شنیدن قلب نی نی کوچولو.ماهم رفتیم بیرون و مامانی چندتا کیک خورد و دوباره برگشتیم و مامانی دوبارهرفت داخل.ولی وقتی برگشت ناراحت بود و گفت قلب نی نی منظم نمیزنه و باید بریم بیمارستان بستری بشم.من شوکه شدم توقع نداشتم.مامانی هم شوک شده بود و ناراحت بود و گریه میکرد که بلاخره با خانم منشی کمی ارومش کردیم و رفتیم سمت بیمارستان .توی راه به مادرجون و بابایی خبر دادم .مامانی که خیلی ناراحت بود و نگران نی نی  کوچولوش بود.رسیدیم بیمارستان و ...
25 آذر 1391

خوشحالی و استرس

سلام پسری چطوری عزیزم؟ شاهزاده ی کوچولو ی من این روزا خیلی ورجه وروجه میکنی.انگاری بهت خوش میگذره تو شکم مامانی. تحمل این انتظار 9 ماهه کم کم داره سخت میشه اما نزدیک شدن تاریخ زایمانم هم خوشحالم میکنه و هم می ترسونه منو.هر روزی که میگذره استرسم بیشتر میشه چون از اتاق عمل می ترسم اخه تا حالا مامانی اتاق عمل نرفته. عزیزم این روزا خیلی باید درس بخونم چون امتحانای دانشگاهم داره نزدیک میشه.ببخشید که نمیتونم زیاد باهات حرف بزنم. عزیزم من هرشب با رویای دیدن تو بخواب میرم.تورو تو بغلم حس میکنم.ایشالله که به سلامتی این انتظار به پایان میرسه.امین
19 آذر 1391

انتظار شیرین

سلام پسری نانازم حتما اون تو بهت سخت میگذره چون دیگه جات تنگ و کوچیک داره میشه و نمیتونی راحت حرکت و کنی و تکون بخوری.من هم کم کم دارم از این انتظار خسته میشم.این دو ماه انگاری نمیخواد بگذره تا من پسر عزیزم رو ببینم. ناناز من با مادرجون کلی لباسای ناز و خوشگل برات خریدیم تا وقتی اومدی به سلامتی بپوشی و ما از بزرگ شدنت کیف کنیم. زیاد نمونده تا دو ماه دیگه تحمل کنی میای تو بغلمون.ما خیلی دوستت داریم و از خداوند بخاطر اینکه فرشته کوچولو رو به ما داد شکر میکنیم.با اومدنت زندگیمون یه رنگ و بوی دیگه ای میگیره.دووووووووووووووووستت دارم نفسم. حدود ١٠ روز دیگه امتحان دانشگاه ست الان مشغول درس خوندنم تا بتونم قبول بشم. راستی عزیزم نی نی زن ع...
16 آذر 1391
1